روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند .
یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند .
زبان گویاى اسرار اینک که زمان سپاسگزارى از مهر و وفاى توست گنگ مى ماند. در یک سخن مى خواهم بدانى که آن دست هاى کوچک و جسم ناتوان اکنون که پرتوان شده است، یکسره تو را سپاس مى گوید.
اسفندگان روز مادر، روز زن و زمین و روز گرامیداشت همه فروزگان پسندیده و نیکوى انسانى است و اکنون شایسته است ما نیز چون نیاکان فرزانه خود این جشن فرخنده را برگزار کرده و از مهر و مهربانى همه مادران و بانوان ایران زمین سپاسگزارى کنیم و شاید روزى تمام مردمان جهان روز اسفند از ماه اسفند را روز مادر طبیعت (محیط زیست) نام نهادند.
آرام آرام دانه های سپید برف بدون هیچ چشم داشتی از آسمان فرود می آید
و آرام آرام دنیای رنگارنگ ما را یکرنگ می کند...
سپید... پاک... زیبا...
اندوه را حق خود می دانم
نه حق یتیمی که از تازیانه های نگاه کودکانه کودکان زخم خورده است...
نه حق مادری که در کنج سرای سراسر بغض سالمندان به یاد لای لای های پای گاهواره من! زمزمه می کند...
نه حق پدری که در غروب دلگرفته پاییز روی نشان دادن دستهای خالی از شادیش را به کودکان منتظرش ندارد...
نه حق جوانی که جوانیش را در مسیر تند باد راهوارهای آهنین بالانشینان بر باد می بیند...
نه حق کودکی که فال زندگی خویش را در فروش چند فال گردو جستجو می کند...
نه حق رنجدیده ای که بر تخت مریضخانه فکر فروش خانه و بیخانمانی عزیزانش رنجیده ترش کرده است...
نه حق زخم خورده ای که نه می دانست دلیل زخمش را و نه باور داشت سرخی زخمش را...
اندوه را حق خود می دانم...
که می بینم این همه را
و باز خود را انسان! می نامم...
بگذار تا یادی کنیم از "آب، بابا"
سرمشق های "سیب، سینی، سوت، سارا"
یادی کنیم از درس و مشق کودکانه
یادی ز "دهقان فداکار میانه"