تم کده

پرشین هاست

داینامیک اس ام اس

سخن شیرین

سخن شیرین

مطالب خواندنی

سخن شیرین

مطالب خواندنی

در آغاز جهان آبی نبود ... تو در آن نگریستی ، و آسمان، ابرش را بارانید و دریا، طوفانش آرامید ... چشمانت را از من مگیر ... تا اندوهم را بگریم
سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.
ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه سال 1390، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم...
مثل شیر قوی هستم،
شیر دوست دارم،
دستامم زیر شیر میشورم...
اسم آبجیم هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، هست که ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزود...

امــکانات
  • آخرين نظرات
    نويسندگان
  • داستان دو فرشته

    روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند .
    یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند .

    سالنمای سال 1395 هجری خورشیدی

    ببخشید...سکه دارید؟

    ببخشید، سکه دارید؟

                                                 می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم

                                                                  به آن روزها

    دیگر نیست ...

    قلب

    شده هرگز!
    دلت
    مال ِکسی باشد 
    که
    دیگر نیست؟

         نگاهت
         سخت
         دنبال ِکسی باشد
         که
         دیگر نیست؟!

    میوه های عجیب و غریب

    سپندارمذگان

    سپندارمذگان

    زبان گویاى اسرار اینک که زمان سپاسگزارى از مهر و وفاى توست گنگ مى ماند. در یک سخن مى خواهم بدانى که آن دست هاى کوچک و جسم ناتوان اکنون که پرتوان شده است، یکسره تو را سپاس مى گوید.
    اسفندگان روز مادر، روز زن و زمین و روز گرامیداشت همه فروزگان پسندیده و نیکوى انسانى است و اکنون شایسته است ما نیز چون نیاکان فرزانه خود این جشن فرخنده را برگزار کرده و از مهر و مهربانى همه مادران و بانوان ایران زمین سپاسگزارى کنیم و شاید روزى تمام مردمان جهان روز اسفند از ماه اسفند را روز مادر طبیعت (محیط زیست) نام نهادند.

    سالنمای 1394 هجری خورشیدی

    آرام آرام دانه های سپید برف بدون هیچ چشم داشتی از آسمان فرود می آید

    و آرام آرام دنیای رنگارنگ ما را یکرنگ می کند...

    سپید... پاک... زیبا...

    بارون

    ...حق خود می دانم

    اندوه

    اندوه را حق خود می دانم

    نه حق یتیمی که از تازیانه های نگاه کودکانه کودکان زخم خورده است...

    نه حق مادری که در کنج سرای سراسر بغض سالمندان به یاد لای لای های پای گاهواره من! زمزمه می کند...

    نه حق پدری که در غروب دلگرفته پاییز روی نشان دادن دستهای خالی از شادیش را به کودکان منتظرش ندارد...

    نه حق جوانی که جوانیش را در مسیر تند باد راهوارهای آهنین بالانشینان بر باد می بیند...

    نه حق کودکی که فال زندگی خویش را در فروش چند فال گردو جستجو می کند...

    نه حق رنجدیده ای که بر تخت مریضخانه فکر فروش خانه و بیخانمانی عزیزانش رنجیده ترش کرده است...

    نه حق زخم خورده ای که نه می دانست دلیل زخمش را و نه باور داشت سرخی زخمش را...

    اندوه را حق خود می دانم...

    که می بینم این همه را

    و باز خود را انسان! می نامم...

    یادی از ...

    بگذار تا یادی کنیم از "آب، بابا"

    سرمشق های "سیب، سینی، سوت، سارا"

     

    یادی کنیم از درس و مشق کودکانه

    یادی ز "دهقان فداکار  میانه"