تم کده

پرشین هاست

داینامیک اس ام اس

یادی از ... :: سخن شیرین

سخن شیرین

مطالب خواندنی

سخن شیرین

مطالب خواندنی

در آغاز جهان آبی نبود ... تو در آن نگریستی ، و آسمان، ابرش را بارانید و دریا، طوفانش آرامید ... چشمانت را از من مگیر ... تا اندوهم را بگریم
سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.
ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه سال 1390، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم...
مثل شیر قوی هستم،
شیر دوست دارم،
دستامم زیر شیر میشورم...
اسم آبجیم هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، هست که ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزود...

امــکانات
  • آخرين نظرات
    نويسندگان
  • یادی از ...

    بگذار تا یادی کنیم از "آب، بابا"

    سرمشق های "سیب، سینی، سوت، سارا"

     

    یادی کنیم از درس و مشق کودکانه

    یادی ز "دهقان فداکار  میانه"

     

    "تصمیم کبری" را بیا از نو بخوانیم

    تا از "خدای مهربان" غافل نمانیم

     

    بنویس "بابا آب دارد" پا ندارد

    بنویس بی پا نیز، او پروا ندارد...

     

    بنویس"بابا نان دارد" نا ندارد

    بنویس دیگر قامت رعنا ندارد

     

    بنویس بابا جای آب و نان، جان داد

    بنویس او با بذل جانش امتحان داد

     

    بنویس بابا، آب و نان را آبرو داد

    بنویس بابا زندگی را سمت و سو داد

     

    نقطه، سر خط "باز باران، با ترانه"

    بنویس بابا رفت میدان، بی بهانه

     

    بنویس "بابا آمد" اما بی پر و بال

    بنویس "بابا آمد" اما زار و بد حال

     

    بنویس "بابا آمد" اما شیمیایی

    بنویس او دیگر ندارد هیچ نایی

     

    بنویس "بابا آمد" اما زار و خسته

    مثل کبوتر های بال و پر شکسته

     

    بنویس شعر "یاد یار مهربان" را

    درس "شب تاریک و ماه و آسمان" را

     

    بنویس بابا مثل ماه آسمان بود

    در هر نگاهش عالمی معنا نهان بود

     

    بنویس بابا روزگاری بال و پر داشت

    روزی دو دست پر توان و با هنر داشت

     

    بنویس بابا روزگاری دیدبان بود

    روزی شعاع دید او تا بی کران بود

     

    امروز اما دیدگانش "سو" ندارد

    امروز دیگر قدرت بازو ندارد

     

    بابا خروشان بود روزی مثل کارون

    اما امانش را بریده، سرفه اکنون

     

    نقطه سر خط، "نانوا دیروز نان داد"

    بابا به دشت نینوا، امروز، جان داد

     

    "آن مرد آمد"، بود سر مشق دبستان

    امروز "بابا" گشته سر مشق دلیران

     

    آن مرد آمد، زیر باران، ناز نازان

    این مرد هم آمد، ولی بر دوش یاران

     

    آن مرد آمد، از افق های خیالی

    این مرد آمد، واقعی، اما هلالی

     

    آن مرد، می گفتند، روزی "داس دارد"

    این مرد، اما، صولت عباس دارد

     

    در دست او روزی اگر سیب و سبد بود

    اکنون به کف دارد درفش "یار موعود"

     

    آن مرد با این مرد، خیلی فرق دارد

    فرقی، چو فرق بین غرب و شرق دارد

     

    بس کن حمید، این واژه بازی را رها کن

    بابا صفت، جان در ره جانان، فدا کن

     

    بابا دگر از دام لفظ و واژه رسته

    او تارهای سست "بودن" را گسسته

    حمید مصطفی زاده

    نظرات (۱)

    Oh my, I totally understand what yo1#u82&7;re talking about, woke up like that Monday morning and by Tuesday I needed a “do over” for the week. So I took a hard look at my soul and realized I was consumed with fear, the lizard brain had taken over, and I needed to reconnect my soul to my Father in Heaven. I hope you have a beautiful sleep tonight!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی