تم کده

پرشین هاست

داینامیک اس ام اس

گفتـــگو با خـــدا ! :: سخن شیرین

سخن شیرین

مطالب خواندنی

سخن شیرین

مطالب خواندنی

در آغاز جهان آبی نبود ... تو در آن نگریستی ، و آسمان، ابرش را بارانید و دریا، طوفانش آرامید ... چشمانت را از من مگیر ... تا اندوهم را بگریم
سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.
ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه سال 1390، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم...
مثل شیر قوی هستم،
شیر دوست دارم،
دستامم زیر شیر میشورم...
اسم آبجیم هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، هست که ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزود...

امــکانات
  • آخرين نظرات
    نويسندگان
  • گفتـــگو با خـــدا !

    در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم...

    خدا پرسید:
    پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟

    من در پاسخ گفتم:
    اگر وقت دارید.

    خدا خندید ...
                       وقت من بی نهایت است.

    در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

    پرسیدم :
    چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

    خدا پاسخ داد:
    کودکیشان

         اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند،
    بعد دوباره پس از مدتها آرزو می کنند که کودک باشند!

         اینکه آنها سلامتی خود را ا ز دست می دهند تا پول به دست آورند
    و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست بیاورند،!

         اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند
    و بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده !

         اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
    و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند!

    دست های خدا دستانم را گرفت.

    برای مدتی سکوت کردیم...

    و من دوباره پرسیدم:

    به عنوان یک پدرمی خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟

    او گفت:

    بیاموزند که آنها نمی  توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

    همه کاری  که می  توانند بکنند اینست که اجازه دهند که  خودشان دوست داشته باشند،

    بیاموزند  که  درست  نیست  که  خودشان را با  دیگران  مقایسه  کنند،

    بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد  کنیم اما  سالها طول می  کشد تا این زخمها را التیام بخشیم،

    بیاموزندکه ثروتمند  کسی  نیست  که بیشترین  ها را داردکسی  است که به  کمترین ها نیاز دارد،

    بیاموزند  که انسانهایی  هستند که آنها را دوست دارندفقط  نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند،

    بیاموزند که دو نفر می توانند با هم بهیک  نقطه نگاه کنند اما آن را متفاوت ببینند،

    بیاموزند که کافی  نیست که فقط آنها دیگران را ببخشندبلکه آنها  باید خود را نیز ببخشند.

    من باخضوع گفتم:

    از شما به خاطر  این گفتگو متشکرم. آیاچیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

    خداوند لبخند زد و گفت:

    فقط اینکه بدانند من اینجا هستم؛ همیشه.

     

    از کتاب گفتگو با خدا  

    ترجمه علی محب خسروی

    • بابا

    گفتگو

    خدا

    ایلیا

    نظرات (۰)

    هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی