تم کده

پرشین هاست

داینامیک اس ام اس

کفش :: سخن شیرین

سخن شیرین

مطالب خواندنی

سخن شیرین

مطالب خواندنی

در آغاز جهان آبی نبود ... تو در آن نگریستی ، و آسمان، ابرش را بارانید و دریا، طوفانش آرامید ... چشمانت را از من مگیر ... تا اندوهم را بگریم
سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.
ساعت 8:30 صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه سال 1390، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم...
مثل شیر قوی هستم،
شیر دوست دارم،
دستامم زیر شیر میشورم...
اسم آبجیم هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، هست که ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزود...

امــکانات
  • آخرين نظرات
    نويسندگان
  • ۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کفش» ثبت شده است

    کفشهای طلایی

    چند روزی تا روز «مادر» باقی مانده بود، قدم زنان و بعد از یک روز کاری خسته کننده به طرف خانه قدم می زدم . و به ویترین مغازه ها نیز نیم نگاهی داشتم تا شاید بتوانم هدیه ای از میان زرق و برق  اجناس جور و واجور برای مادرم بیابم. همچنان که می رفتم نگاه معصومانۀ دو کودک به ویترین مغازه ای کنجکاوی مرا برانگیخت.آن دو کودک با لباسهایی مندرس چشم  به یک جفت کفش طلائی دوخته بودند که در پشت ویترین خودنمایی می کرد و به آرامی با هم صحبت می کردند.پسرک حدوداً 7 ساله که پیراهنی تیره بر تن داشت با شلواری از جنس کتان که انگار چند ماهی رنگ آب را ندیده بود با یک جفت کفش کهنه ای که پاهای کوچکش در آن گم بود ...و دخترک  دو سالی کوچکتر با بلوز و دامنی آبی با گلهای ریز صورتی  و چشمانی سبز و زیبا و البته خیس از اشک...

     

    مادر