بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند ...
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
"بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ،... هیچی"
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،
آب دهانش را قورت داد
خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت ...
برگه مجتبی دست به دست بین معلم ها می گشت ،
اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود ...
یه بعد از ظهر بهاری دراز می کشی...
آروم هوای دل انگیز بهاری رو می کشی تو قفسۀ سینه ات...
حس می کنی تازه تر شدی...
اونوقت چشماتو آهسته می بندی...
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…
…و عاشق هم شدند.
چند روزی تا روز «مادر» باقی مانده بود، قدم زنان و بعد از یک روز کاری خسته کننده به طرف خانه قدم می زدم . و به ویترین مغازه ها نیز نیم نگاهی داشتم تا شاید بتوانم هدیه ای از میان زرق و برق اجناس جور و واجور برای مادرم بیابم. همچنان که می رفتم نگاه معصومانۀ دو کودک به ویترین مغازه ای کنجکاوی مرا برانگیخت.آن دو کودک با لباسهایی مندرس چشم به یک جفت کفش طلائی دوخته بودند که در پشت ویترین خودنمایی می کرد و به آرامی با هم صحبت می کردند.پسرک حدوداً 7 ساله که پیراهنی تیره بر تن داشت با شلواری از جنس کتان که انگار چند ماهی رنگ آب را ندیده بود با یک جفت کفش کهنه ای که پاهای کوچکش در آن گم بود ...و دخترک دو سالی کوچکتر با بلوز و دامنی آبی با گلهای ریز صورتی و چشمانی سبز و زیبا و البته خیس از اشک...
ایلی بلا یه عیدی دیگه هم برای دوستاش داره
تقویم سال 1392 خوشیدی به تفکیک هرماه و با منظره های زیبا
برای دانلود تقویم هر ماه به ادامۀ مطلب مراجعه فرمایید:
پســـرم!
پسر خوبم
میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!
... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....!
که تو حاصل عشقی